روز اخر ماه تیر
سلام ... کارهامون حسابی کم شده ... اخه اینجا حسابداریه سه تا شرکته ... دیروز دوتاش رو فرستادیم وامروز صبح زود اومدم و اون یکی اخری رو هم تموم کردیم وحالا منتظر مدیر مالی ومدیر عامل هستیم تا اخری یه چک کوچولو بشه و ایشالا بدون دردسر رد بشه ... دوباره زندگی میاد رو ریتم معمولی و من وقت بیشتری دارم واسه سر زدن بهتون ... ممنونم با اینکه من بهتون سر نزدم شما اومدین ... دیشب یه خواب باحال دیدم ... خواب دیدم یه پسر دارم کوچولو بود ... خیلی شر بود ... نمیدونم چه خبر بود تو خوابم اما یادمه سرتق خان منو با پاهاش لگد میزد و میگفت بریم ... نمیدونم کجا ؟؟؟ صبح یه حس خوبی داشتم ... خوابم بهم مزه داده بود ... دیگه حسابی دلم نی نی میخواد ... ایشال...
نویسنده :
غزل , باباییش
11:16